بيرون آمد و با آنها بزرگ شد.در تمام زندگيش او همان کارهايی را انجام داد که مرغها
ميکردند،برای پيدا کردن کرمها و حشرات زمين را ميکند و قدقد ميکرد و گاهی هم با
دست و پا زدن بسيار کمی در هوا پرواز ميکرد.
سالها گذشت و عقاب پير شد.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری ديد.او با شکوه تمام،با يک
حرکت ناچيز بالهای طلاييش ، برخلاف جريان شديد باد پرواز ميکرد.
عقاب پير ، بهت زده نگاهش کرد و پرسيد:اين کيست؟
همسايه اش پاسخ داد : اين عقاب است سلطان پرندگان او متعلق به آسمان است و ما
زمينی هستيم.
عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد،زيرا فکر ميکرد مرغ است.
درست است دوستان مرغ بودن کار ساده ايست اما تلاش کردن و عقاب شدن سختی
بسيار دارد پس بياييد همه با هم دست در دست هم و با کمک به يکديگر پرواز را ياد
بگيريم و آنرا به ديگران نيز ياد دهيم.
9368 بازدید
6 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
26 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian