×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زندگي زيباست

داستان عقاب

   مردی تخم عقابی پيدا کرد و آنرا در لانه مرغی گذاشت.عقاب با بقيه جوجه ها از تخم

 

     بيرون آمد و با آنها بزرگ شد.در تمام زندگيش او همان کارهايی را انجام داد که مرغها

 

      ميکردند،برای پيدا کردن کرمها و حشرات زمين را ميکند و قدقد ميکرد و گاهی هم با

 

      دست و پا زدن بسيار کمی در هوا پرواز ميکرد.

 

      سالها گذشت و عقاب پير شد.

 

     روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری ديد.او با شکوه تمام،با يک

 

     حرکت ناچيز بالهای طلاييش ، برخلاف جريان شديد باد پرواز ميکرد.

 

     عقاب پير ، بهت زده نگاهش کرد و پرسيد:اين کيست؟

 

     همسايه اش پاسخ داد : اين عقاب است سلطان پرندگان او متعلق به آسمان است و ما

      زمينی هستيم.

     عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد،زيرا فکر ميکرد مرغ است.

   درست است دوستان مرغ بودن کار ساده ايست اما تلاش کردن و عقاب شدن سختی

   بسيار دارد پس بياييد همه با هم دست در دست هم و با کمک به يکديگر پرواز را ياد

  بگيريم و آنرا به ديگران نيز ياد دهيم.Ying Yang

جمعه 8 بهمن 1389 - 9:23:03 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم